خاطرات زندگانی
مرد...
درد
به ظاهر تفاوتی در دال و میم دارند
اما حقیقت این است ، درد با ذات مرد عجین شده است... یک دوستی مسالمت آمیز.
زمانی که درد به جان مرد می افتد، هیچ کس نمی فهمد، چشمانش همان عشق قدیم را ندا می دهند، لبخندش ، آرامش بخش زندگی است هنوز.
نگاهش همچنان به آسمان است
مثل سرو همچنان بلند قامتست
زبان به اعتراض باز نمی کند
اشکهایش را در خفا ، جاری می کند
از درون شعله ورست ، اما این شعله گرمای زندگی زن است
چون این زن مست در احساس ..به چهارچوب مردانه اش دل بسته است
مرد پناهگاه زن است در طوفان های زندگی
مردانگی سخت است...سخت، هر کسی ارزش این واژه را ندارد
مرد باش، با درد همبازی شو، ایستاده قد علم کن..
تو می توانی
به مردانگیت نیاز دارم
آن روز فهمیدم....
بوم خاک گرفته
دویدن برای قلبم خوب نیست
اما هر روز و هر ثانیه
دوان -دوان به دنبال دلم می افتم
که در جستجوی تصویری از توست
بر روی بوم خاک گرفته کنج دیوار اتاق
هر ثانیه تصویری بر آن خودنمایی می کند
اما هیچ کدام ،از آن دل بی تاب من نیست
فکرش را می کردی........
آری از پشت کوه آمدم
آرامش یعنی هنر نیندیشیدن به چیزهایی که ارزش فکر کردن ندارند..
چشمانت را آرام باز کن
مراقب افکارت باش...هزینه افکارت را تو باید بدهی ، به سختی های گذشته فکر نکن از اشتباهایت درس بگیر اما آنها را مانعی نکن برای آغاز موفقیت بلکه نردبانی کن برای بالا رفتن
کوله بارت را بتکان و از آنها خاطراتی بردار که باعث شادی تو می شود... لوح زرین قلبت را آلوده به نفرت نکن... آدمهایی که تو را درک نکردند ، درک کن...دستانت را مملو کن از محبت و با عشق به اطرافیانت تقدیم کن..هنر تو این است.
هر صبح، پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را به تو نشان می دهد....ممکن است فرداهایی نباشند برای شادزیستن تو ، و همراهی با عزیزانت...پس تا می توانی از امروز لذت ببر ... زندگی قطاریست همیشه در حرکت با مقصدی نامشخص که با دستان پر توان خدا هدایت می شود..اگر گاهی تلنگری بر تو وارد می شود بر دیگران هم وارد می شود که بعضی از آن درس می گیرند و بعضی نه ، بدان خدای همه انسان ها یکیست و به بندگانش با یک چشم نگاه می کند....ای کاش حکمت خدا را با افکار پوچ خودمان ، قیاس نکنیم
بدان اگر مشکلاتت به بزرگی زمین هم باشد ، نعمت هایت به وسعت کهکشان است و خدای کهکشان ها با توست .
زندگی سرشار از بالا و پایین هاست رمز زندگی در این است که در شرایط مطلوب شاد باشی و در شرایط نامطلوب ، شجاع و استوار..تکیه گاه تو خداست نه انسان های بی درک
هنر آرامش را بیاموز و افکار بی ارزشی که تو را باز میدارد را دور بریز..
صفحه زندگی را ورق بزن و این بار خودت را پیدا کن... لحظه های شاد را از خود نگیر به جرم نبود وقت، لذت راه رفتن در زیر باران...نوازش باد... همراهی با عشق... مال توست ، شاید آخرین بار باشد ، پس لذت ببر...
به کسانی که دوستشان داری... بگو
از انجام کاری ناراحتی..ترکش کن
سوال داری ...بپرس
عاشق کسی هستی ..ابراز کن
کار ناتمام را ..تمام کن....
با یاد خدا آغاز کن..مطمئن باش خدای کائنات همراهیت می کند...هر چیزی به موقع ، به سراغت می آید... صبور باش...صصصصصصصبور
به زندگی لبخند بزن..تا زندگی به تو لبخند بزند
زنده ..زنده مرا کشتند
چه آسوده مرا بردند
در این وادی تک و تنها
چه آسوده مرا خواندند
در این وادی ، غم دنیا
از این پس بود که تنهایی ، شد آواز غم انگیزم
اشک شد هم بالینم
درد شد ...رفیق خسته و تنها
خواب شد ...شیرین ترین رویا
مرگ شد...شوق پروازم در این دنیا
قدم هایم همه خسته
نگاهم در ره مرگ است
دلم در زیر پاهایم...زند ناله
که تا کی چنین است در این دنیا ...
در این لحظه... شنیدم من
چه زیبا گفت ، شهریار
از من گذشت و من هم بگذرم ولی
با چون منی به غیر محبت روا نبود.......
خسته ام از آرزوهای دور دست
خسته ام از نگاه ، کنج دیوار
خسته ام از غم دنیا
خسته ام از حلقه های دور خویش.... من اسیر تنگنام
نوشتم بر سرشت خویش، فردا دم صبح
جور دیگر باشم
یاد ، یاد خدا باشد
فراموش کنم هر چه گذشت ، خوب و بد
زندگانی را بسازم من ، بی غم و اندوه ، شاد ..شاد
زندگی زیباست مشکل افکار ماست..
نکند در غم و اندوه ، فراموش شود فردا
چه بخواهم ، چه نخواهم ، می رسد فردا
پس بکارم بذر امید در دل
خانه دل بتکانم از غم
زندگی زیباست... زندگی باید کرد
لحظه عمر را دریاب
زندگی فکر من و توست
عشق همیشگی
شاعر: دل آرام
زاویه دید : دستان پرچین و چروک ... و نگاه مهربان همیشگی
پدر یعنی پناهگاه امن خانه
پدر یعنی ستون خانواده
پدر یعنی رمان پاره ...پاره
پدر یعنی تعهد ، یعنی رضایت
پدر یعنی دلاور مرد دنیا
پدر یعنی تبسم های هموار
چه زیبا در نهانت جان گرفت مهر و محبت
چه آرامشی دارد حضورت ، در این دنیای غرق در غصه.....
مرد...
درد
به ظاهر تفاوتی در دال و میم دارند
اما حقیقت این است ، درد با ذات مرد عجین شده است... یک دوستی مسالمت آمیز.
زمانی که درد به جان مرد می افتد، هیچ کس نمی فهمد، چشمانش همان عشق قدیم را ندا می دهند، لبخندش ، آرامش بخش زندگی است هنوز.
نگاهش همچنان به آسمان است
مثل سرو همچنان بلند قامتست
زبان به اعتراض باز نمی کند
اشکهایش را در خفا ، جاری می کند
از درون شعله ورست ، اما این شعله گرمای زندگی زن است
چون این زن مست در احساس ..به چهارچوب مردانه اش دل بسته است
مرد پناهگاه زن است در طوفان های زندگی
مردانگی سخت است...سخت
مرد باش، با درد همبازی شو، ایستاده قد علم کن..
تو می توانی
زن به مردانگیت نیاز دارد...
پر پرواز
شوق پرواز دارم
کسی از پشت دیواره ی ، تن
روح بی تاب مرا ، فریاد می زند
شوق پرواز دارم ، از این دنیای بی احساس
باید بروم
می خواهم بربایم گل احساس را از پاسبانی ، عقل
تا به کی ، عقل...لطمه زند به آزادی احساس
گل احساس پژمرد ، زیر دستانه مردان بی احساس
صدایم می کنند
رها باش رها..
امشب درونم غوغاست
حس پرواز دارم.. از این دنیای بی احساس
به جایی که ، همه شهرزاد و فرهادند
همه ، پتروسه فداکارند
به جایی که به آتش نکشند...آبروی گل را
چه لذتی دارد
هم آغوشی باد
نوازش ابر
پای کوبی با رقص چمن
هم نوایی با سار
می شنوی؟؟؟
اینجاست دنیای غرق در احساس